کد مطلب:235330 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:147

کرامت 50
شفای یك رزمنده

عبدالحسین محمدی فرزند عبدالرحمن در اول تیر ماه 1346 ش در روستای كلاته بالا متولد شد و دوران تحصیل ابتدایی را در همان روستا همراه با كار طی



[ صفحه 253]



كرد و دوران نوجوانی و بلوغش كه همراه با بلوغ فكری امت به پاخاسته و روزهای پر شكوه و پیروزی انقلاب اسلامی بود، دمی از انقلاب جدا نشد و در پایگاه بسیج روستا احكام عملی و علمی یك مسلمان را آموخت و بعد به سال 1362 ش به یكی از هنرستانهای قاین، برای ادامه تحصیل رفت.

در همین سال در عملیات خیبر حضور یافت؛ سپس به زادگاه خود مراجعت و تحصیل خود را دنبال كرد؛ اما برای او كه جبهه را دیده و با رزمندگان، نماز عشق را به جای آورده و آن همه حماسه و ایثار را شاهد بود ماندن در زادگاه خود، برایش مشكل بود؛ بدین جهت، به سال 1364 به جبهه ی فاو برگشت.

و سنگری كه در آن مستقر بود مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت و جراحاتی بر او وارد شد؛ باز هم خط جبهه را ترك نكرد تا روز بیست و ششم بهمن ماه 1364 كه مورد اصابت تركشهای گلوله ی توپ 106 قرار گرفت و از ناحیه كمر و هر دو پا و دست چپ دچار آسیب دیدگی و فلج شد و به بیمارستان اهواز و از اهواز به اراك و سپس به تهران منتقل گردید و با صد درصد مجروحیت پس از مدتی به بیمارستان شهرستان قاین انتقال یافت و در بهمن ماه 1365 ش كه تشنجات او به اوج خود رسید، او را به مشهد بردند و در آنجا مسجل و مسلم شد كه امید بهبودش نیست و با تأیید چند پزشك صد درصد از كار افتاده تشخیص داده شد.

بنابراین تركشها، سلامت جسمانی و موج انفجار، سلامت روحی او را سلب كرد و همه او را، از دست رفته دانستند.

در یكی از آخرین روزهای زمستان 1364 ش كه دههها شهید در مشهد تشییع می شدند، عبدالحسین به همراه و كمك یكی از بستگان، برای دخیل شدن به حرم می رود؛ سیل جمعیت، شهدای اسلام را به زیارت امامشان آورده بودند تا پس از



[ صفحه 254]



زیارت آقا امام هشتم علیه السلام برای همیشه مأوی گیرند.

عبدالحسین روی چرخ نشسته و با دیدن شهدای كفن پوش آرمیده در حرم به یاد رزمندگان جبهه ها و اشكها و زیارتها و دعاها و توسلهای صادق رزمندگان و شهدا و نواهای جبهه، او را از خود دور می كنند و اشكهای خاطره فرو می ریزند و او بیهوش می شود و در شلوغی مراسم تشییع، صندلی چرخدار او كنار بدن مطهر یك شهید قرار می گیرد... و ما به اسرار خداوند آگاه نیستیم؛ اما شفاعت شهید برای یك جانباز در خاطر می گنجد؛ شفاعت شهید كه بر شهیدی زنده به حرمت خونی كه در راه خدا ریخته شده، حرمت خون شهید مركب [1] عالمی است كه همواره در راه تحصیل علم سر از پا نمی شناسد؛ حرمت و قداست شهید در وصف نمی گنجد و شفاعت شهید مقبول می افتد.

صدایی روحانی، صدایی آسمانی از نوری آسمانی كه به عبدالحسین نزدیك می شود می گوید چه شد؟ عبدالحسین سر بر شانه صدا می گذارد و ناخواسته آنچه در دل دارد و آنچه را كه بر او گذشته می گوید و می گرید و بعد صدای صادق، با آرامش می گوید بلند شو! عبدالحسین می گوید: نمی توانم؛ بلند شو پسرم!

عبدالحسین می ایستد بعد چشم می گشاید؛ شهدا به او لبخند می زنند و جمعیت با تمامی وجود این لحظه را ثبت می كنند و می گریند، حرمت شهید، حرمت جانباز و حرمت اعجاز شهر را می گریاند... خدایا! فیض درك معجزه را نصیبمان كن... آمین



[ صفحه 255]




[1] اشاره به عبارت: مداد العلماء افضل من دماء الشهدا است.